داستان ماهان

بازم یه داستان خرد کن پلین دیگه که میخوام اشکتون رو دربیارم . . -نمیخوام لطفا دیگه به این شماره زنگ نزنید وگرنه مجبور میشم خطمو عوض کنم.... تلفنو قطع کردم و بلند بلند زدم زیر گریه جوری که مامانم اومد بالا و منو دید -نازنین چت شده؟ -هیچی فقط دلم گرفته -حالا چرا اینطوری گریه میکنی؟ -بیخیال مامان میخوام تنها باشم -باشه حالا دیگه گریه نکن بعد خردکن پلین رفت کامپیوترمو روشن کردم صدای اهنگ رو بلند کردم و باهاش زار زدم.من چی کار کردم؟دل عزیزترین کسمو،زندگیمو،عمرمو،جونمو،همه کسمو شکستم اخه من چطور ادمیم چطور دلم اومد؟یعنی واقعا براش مهمه؟پس نباید بزاره این عقد انجام بشه...ماهان یعنی میشه فردا نزاری این عقد انجام بشه؟اخ اگه بشه....به خدا میبخشمت اروم تر شده بودم امین رستمی هم با اهنگش منو یاد ماهانم انداخت که هنوز میپرستیدمش جز عشق تو تو قلب من هیچی دیگه جا نداره وقتی تو دنیامی دلم کاری با دنیا نداره کاری با دنیا نداره.حتی فکر داشتنت واسه من ارامشه شوق دیدنت عزیزم منو هر جا میکشه... من بی نهایت عاشق ماهان بودم...دله دیگه نمیفهمه حالیش نیست که ماهان خیانت کرده ای کاش دلم بفهمه اینو اون شب هم گذشت و من با گریه خوابیدم ای کاش اوم روز بیشتر با ماهان حرف میزدم و صدای قشنگشو میشنیدم ای کاش برای اخرین بار میرفتم دیدنش و بهش میگفتم عزیزم بخشیدمت میگفتم ماهانم دوست دارم میگفتم عشق من من فقط خانم توام من فقط با تو خوشبختم من فقط تو رو میخوام ای کاش زل میزدم تو اون چشماش که تا اخر عمر اسیرشونم ای کاش میرفتم و دستای مهربونشو توی دستام میگرفتم و میبوسیدم ای کاش زبونم لال میشد و سر یه مسخره بازی و فکر کودکانه به مهرداد نمیگفتم بیا عقد کنیم ای کاش...ای کاش....صبح بلند شدم ارایشگر حاضرم کرد چقدر زیبا شده بودم ای کاش ماهان به جای مهرداد بود ای کاش لیاقت منو داشت یه اه کشیدم که در اتاقم باز شد -به به سلام خوشگل خانم مهرداد اینا خردکن پلین اومدن با فک و فامیل فک خردکن پلین و فامیل ما هم کم کم دارن میان -مریم باهام حرف نزن حوصله ندارم -هووووووووش باشه پاچمو ول کن لباسمو پاره کردی -مریم گم میشی یا گمت کنم؟؟ -بابا باشه رفتم -تنها نشستم و بازم یاد ماهان کردم خدایا یعنی میشه بیاد و منو با خودش ببره و بگه تو خانم منی غلط کرده هر کی به جز من بخواد تو خانمش بشی.بعد باهم بریم یه جای دور که فقط ما2تا باشیم و با عشق زندگی کنیم؟اه من چمه؟اون که دوسم نداره اگه داشت که....بغض گلومو گرفت...ولی نمیدونم چرا به اومدنش امید داشتم یه جورایی حس میکردم میخواد بیاد و عقد رو به هم بزنه...ای کاش بشه مامانم اومد دنبالم و بهم گفت:نازنین بریم پایین همه اومدن عاقدم تا نیم ساعت دیگه میاد.با مامانم رفتم پایین با همه سلام و احوال پرسی کردم تشنم شده بود رفتم توی اشپزخونه مریمو دیدم که داره گریه میکنه رفتم سمتش سرشو خردکن پلین بالا گرفتم -مریم اجی چی شده؟ -هیچی -مریم بگو به اجیت.من نامحرمم؟ -نه نیستی.هیچی فقط احساساتی شدم -مریم چرت نگو.تویه خردادی محاله احساسی خردکن پلین بشی حالا بگو چی شده -بیخیال هیچی -داد زدم سرش مریم گفتم بگو -بیخیال دیگه بعد بلند بلند زد زیر گریه -زهرمار شورشو در اوردی بگو دیگه -ول کن تو رو خدا -جون من بگو خواهش میکنم -قول میدی کولی بازی در نیاری؟ -اره بگو -نه بیخیال -مریم رو اعصابمی یا میگی یا جیغ میزنم میدونی هم دیوونم هر کاری از دستم بر میاد مریم خردکن پلین باز زد زیر گریه و گفت ماهان یه لحظه قلبم ایستاد -ماهان چی؟چش شده؟اتفاقی براش افتاده؟چرا گریه میکنی؟ها؟ -نه...نه.....تصادف خردکن پلین کرده -کی؟کجا؟با کی؟الان کجاست؟ -نمیدونم فقط الان بیمارستانه مهر بلند شدم و دویدم سمت اتاقم باید میرفتم پیشش عزیزترینم الان تو بیمارستان بود.....دیگه نمیخوام ازش جدا شم میخوام برم تا اخر عمر باهاش باشم میخوام ببخشمش حتی اگه عاشقم نباشه عاشقش کنم مریم هم دنبالم می اومد دوتامون تو اتاق بودیم -میخوای چی کار کنی؟ -مریم میخوام کاری رو که از اول باید میکردمو بکنم.دارم میرم پیشش میخوام توی این لحظه ها کنارش باشم میخوام کنار عشقم باشم تا حالش خوب شه تا باهم از دوباره شروع کنیم -خفه شو نازی تو جایی نمیری -اتفاقا دارم میرم -نرو خواهش میکنم -مریم حالیته داری چی میگی؟ -احمق تو حالیته داری چی کار میکنی؟مثلا روز عقدته -برو بابا لباسامو پوشیده بودم موهامو هم باز کرده بودم ارایشمم پاک کرد و از در پشتی زدم بیرون که کسی متوجه ی من نشه.با سرعت هر چه تمام تر به سمت بیمارستان میرفتم وقتی رسیدم رفتم پذیرش و گفتم:ببخشید خانم اقای ماهان خردکن پلین کیا کجاست؟ توی لیست مریضاش نگاه کرد و گفت طبقه ی پایین انتهای راهرو با سرعت رفتم پایین چیزی رو که دیدم باور نکردم برگشتم بالا و به همون خانه گفتم:ببخشید خانم پایین که سرخونس؟ -بله متاسفانه ایشون به علت خودکشی جون خودشونو از دست دادن این داشت درباره ماهان حرف میزد؟خودکشی؟تمام توان بدنم رفت پاهام سست شده بودن نمیتونستم خودمو کنترل کنم وقتی چشمامو باز کردم مهرداد بالا سرم بود -ماهان؟میخوام ببینمش -نمیشه بخواب لطفا بلند شدم و سرمو از تو دستم کندم -نازنین نکن بشین باز به حرفاش گوش ندادم و رفتم طبقه پایین.مهرداد هم دنبالم می اومد بلند شرس داد زدم:نیا دنبالم عوضی مهرداد دیگه نیومد.به یه پرستار که رد میشد گفتم خانم -بله؟ -میخوام ماهان کیا رو ببینم -توی سرد خونس؟ -بله -نمیشه خانمم رفتم سمتش و دستشو گرفتم اشک از خردکن پلین چشمام اومد پایین و با صدای خستم که انگار از ته چاه در می اومد بیرون و با لحن التماس گفتم:خواهش میکنم -باشه اما سریع بیا -چشم خانمه بردم پیش ماهان و رفت بیرون ملافه(ملافح)رو از روی صورت قشنگش زدم کنار باهام قهر بود چون نگام نمیکرد باهام حرف نمیزد دستامو نمیگرفت.تکونش دادمو با گریه گفتم:ماهانم ماهانه من عزیزم پاشو پاشو باهم بریم...عزیزم به خدا بخشیدمت قهر نکن دیگه ماهان پاشو بریم ماهانی نگام کن چشماتو نبند همسرم میای باهم بریم لب کارون گیتار بزنیم من میخونم خودت گفتی عاشق صدامی خردکن پلین و خوندنمی اما به شرط اینکه تو هم باهام بخونی و بزنی بازم تکونش دادم و گفتم:ماهانی پاشو دیگه شوخی بسه بلند شو امروز تولدمه پاشو بریم بیرون تمام اهوازو بزاریم زیر پامون ماهانم هوا هم دونفرس داره نم نم بارون میزنه پاشو دیگه بلند زدم زیر گریه و گفتم ماهان خردکن پلین غلط کردم حالا دیگه بلند شو یه هو خانمه اومد تو و گفت بسه خانمم حالا بریم. خانومه هم چشماش خیس بود -خانم بهش بگو بلند شه خواهش میکنم...با من قهره شاید حرف شما رو گوش داد -باشه عزیزم تو بیا بیرون من صداش میزنم بعد کشیدم داد زدم:حد اقل بزار یه چیز دیگه بهش بگم اگه نیومد بعد شما صداش کن -باشه فقط سریع -رفتم کنار ماهان دستمو کشیدم روی صورتش و لباشو بوسیدم و گفتم:ماهان لطفا بیا بریم ببخش بابت اون روز که بهت گفتم شما ببخش که به مهرداد گفتم همسرم به خدا فقط تو همسرمی.حالا بخشیدی؟ماهان؟حداقل نگام کن. خانمه اومد تو و کشیدم بیرون -خانم صداش میزنی؟ -اره عزیزم صداش میزنم -حتما؟بهش بگو نازنین میگه شوخی کردم ببخش منو -باشه حتما بهش میگم خانمه بردم طبقه ی بالا مریم داشت گریه میکرد اومد سمتمو بغلم کرد و بهم گفت تسلیت میگم -چیو؟واسه چی؟مگه چی شده؟ -نازنین ماهان رفت -ماهان؟کجا؟اون که پایینه -اون مُردِ -نه خیر فقط با من قهره با من حرف نمیزنه -نازنین ماهان رفت راحت شد خودشو از پل انداخت پایین و خودشو کشت -مریم چرت و پرت نگو مریم زد تو گوشم . گفت نازنین ماهان مُردِ میفهمی؟ گریه ام شروع شد وو گفتم:چی میگی؟من تازه دیدمش اون سالم بود فقط باهام قهر بود فقط جوابمو نمیداد....یعنی چی مرده؟ماهان من منو تنها نمیزاره -بیا اینا رو بگیر رفتم بیرون بیمارستان و نشستم تو ماشینم یه پاکت بود بازش کردم توش یه CDو نامه بود.نامه هرو باز کردم توش یه حلقه خوشگل بود نامه رو خوندم: به نام خدا به نام همون خدایی که تو رو بهم هدیه داد و بعدم ازم گرفتت خردکن پلین.سلام عزیزم اول از هر چیزی میخوام بهت بگم اون دختر کیه....اون دخترعمه ی منه وقتی1سالش بود عمم فوت میکنه و اون مثه خواهر من میشه...اون بعد از5سال از المان برگشته حالاهم اومده بود پیش من نازنین همش همین بود چیزی که هیچ وقت نزاشتی توضیح بدم.نازنین به خدا من تو رو بیشتر از هر چیزی دوست دارم برای رسیدن بهت هر کاری کردم نازنینم(ببخش منو اگه میگم نازنینم اخه توی دنیای منو افکار من مال منی فقط مال من برای اینکه تو رو با کس دیگه ای نبینم و طاقتشو ندارم میخوام این کارو بکنم)خانومم عشقم من میخواستم یه بلایی سر مهرداد بیارم اما...تو گفتی باهاش خوشبختم...گفتی که اون عشقمه نازنینم منم فقط خوشبختیه تو رو میخوام...زندگیم اون حلقه مال توئه.ارزوم بود که یه روزی اونو توی دستای ظریفت کنم و تو مال من بشی برای همیشه.عزیزم من بهت ثابت کردم تا اخرش پات بودم و خردکن پلین بهم میگه.اون هیچ وقت بهم دروغ نگفته.نازنینم عشق من میشه اسم پسرتو بزاری ماهان؟اخه پسرا عاشق ماماناشونن میخوام بفهمی چقدر عاشقت بودم و هستم.خانومم تولدت مبارک کادوی تولدتم اینه که رفتم و از دستم راحت شدی ولی حداقل میدونم مهرداد دوستت داره و خوشبختت میکنه همین برام کافیه دوست دارم تا همیشه ماهان اشک تمام چشمامو گرفته بود بارون نم نم تبدیل شده بود به سیل .اسمون به حال منو ماهان گریه میکرد اخ من چی کار کردم چرا به حرفاش گوش نکردم و هزار تا چرای دیگه که توی مغزم ردیف شده بود گریه ام امونمو بریده بود...... من مریم بجاى دختر دایی نازنینم دارم ادامه ی خاطره ی نازنینو مینویسم.این دفترو توی اتاقش پیدا کردم.تقریبا نازنین یک هفته بعد از فوت ماهان به تیمارستان رفت مهرداد هم دست کمی از نازنین نداره با قرص اعصاب و ارامشِِ که زندس و البته اون صیغه ی محرمیت بینشون باطل شد.


تاریخ : 11 آبان 1393 - 15:54 | توسط : ماهان | بازدید : 732 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید



هیچ نظری ثبت نشده است

نظر شما

نام
ایمیل
وب سایت / وبلاگ
پیغام